قو تنها پرنده ايه كه يک بار عاشق ميشه،
و براي هميشه پاي عشقش ميشينه،
و تو تمام زندگي هر كاري براي راحتي عشقش انجام ميده...
قو تنها پرنده ايه كه زمان مرگشو ميدونه كي هست!
قو يک هفته مانده به مرگش ميره جايي كه براي اولين بار عشقش يعني جفتشو ديده و عاشقش شده؛ اونجا ميمونه تا زمان مرگش فرا برسه
و يک روز مانده به مرگش يه آوازي براي عشقش از خودش سر ميده و ميخونه كه بهترين و زيباترين آواز ميان پرنده هاست.
و بعد سرش رو روي بال هاش ميزاره و میمیره...!
✠ﺑــــــــــﺰﻥ ﺩﻧﯿﺎ، ﺑﺰﻥ ﺭﺳﻤﺖ ﭼﻨـــــﯿﻦ↯ ﺍﺳـــــﺖ✒️
✠ﺳــــــــــﺰﺍﯼ ﺩﻝ ﺑـہ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻥ ﻫﻤﯿـــــﻦ
↯ﺍﺳـــت
لطفا ب گروه تلگرام ما بپیوندید
عاشق اگر می شوید،
عاشق رفتار آدم ها نشوید.
آدم ها گاهی حالشان خوب است، گاهی بد.
رفتارشان متأثر از حالشان است.
عاشق افکارشان شوید.
افکار حتی در بدترین حال آدم ها هم
تغییر نمی کند
salam dorode faravan b hame on dostani k mano,ba nazarate. khobeshon yari mikonan.
,dostane khobam,azizane man,lotfan,azaton khahe6 mikonam.kasani k dost daran tabadole link anjam bedan,,
(((ADRES&DAGHIGHE,WB,,))vasam,dar ghesmate nazarat,ya dar safe,asli,weblagam,,benvisan,k vaghti miam,ham linketon konam,,ham ba,nazarate khobi,k basam goza6tin jobran konam,,omidvaram khobo kho6 va tandorost ba6i,pas montazereton.hastam,bedrooood
گشته اسباب غرور و دلخوشی
یک زن لاغر سیاه و کشمشی
با قدی چون نردبانی بر چنار
کی توانم راه رفتن در کنار
دستها چون بیل و ناخن دسته بیل
در تنم خنجر کند چون سیخ و میل
موی سر کم پشت و صورت پر ز مو
ماه پر لک گشته این سیمینه رو
چون ببینی خنده هایش پر کشی
یک به یک دندان زرد و سیم کشی
با دماغی تیز و باریک و بلند
چهره اش کرده فریبا و لوند
چشم و ابرو در هم و مخموره حال
ریز چون بادام خشک و زرد کال
کی زبان آید به کامش در سکوت
میزند مغزم دگر زنگی و سوت
مادری دارد چو رستم پهلوان
نعره اش لرزد تن شیر ژیان
هفته ای ده شب بیاید خواهرش
پر کند از مرغ و ماهی هیکلش
گشته ام پیر و زمین گیر و علیل
هست تیره روزگار زن زلیل
گشته اسباب غرور و دل خوشی
شوهری چاق و سیاه وجوش جوشی
بادماغ پهن خود چون سنگ پا
زهره ازهر کس برد بایک نگا
شعر طنز شوهر ذلیل
شعر طنز شوهر ذلیل
چون که چشمش لوچ و مخمورو لوند
حسن من یک باشداوبیند به چند
کله اش از مو آزاد است و طاس
آبرویم رفته بیش اهل ناس
مشک پرکشک آورد جایه شکم
صبح تا شب میخوردگوید چه کم
چون که خشم آرد شودسرخ گلی
نعره آرد برسرم چون بلبلی
ضربه بر من میزند باشصت فن
خواب از چشمم بدزدد درد تن
مادرى دارد سه سر دم اژدها
هرکجا خواهم روم گوید کجا
آن زبانش نیش دارد همچو مار
دورپاهایم بپیچد سیم خار
خواهرش را من چه گویم حرف چیست
حقه بازی آورد از ده چوبیست
گشته ام از دست این هرسه علیل
وای بر آن تیره بخته بی کسه شوهر ذلیل
آسمان بارانی
آسمان بارانی است
اشك من هم جاری است
شاید این ابر كه می نالد و می گرید از درد من است
آخری اخر ابر هم – از دلم با خبر است
شاید او می داند
كه فرو خوردن اشك
قاتل جان من است
من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم
اشك خود را كه نگه می دارم با یه بغض كهنه
من رهایش كردم باز زیر باران
من به زیر باران اشكها می ریزم
همگان در گذرند
باز بی هیچ تامل در من
سر به سوی آسمان می سایم؛
من نمی دانم…
صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است
دلبستگی ما چو از آغاز غلط بود
چون هر قدمی در ره ما باز غلط بود
دوری تو از من که غلط نیست درست ا ست
نزدیکی آن مجتمع ناز غلط بود
استادگی ما پی مقصود مقدس
جان دادن مجنون سرافراز غلط بود
آن عشوه غلط بود،آن ناز غلط بود
هر معنی آن چشمه غماز غلط بود
چندین شعر زیبا درباره خیانت
من به یادت بودم
اما تو بی احساس
به منو احساسم
تو خیانت کردی باز
یادم از یادت رفت
بی صدا قلبم مرد
من شدم تنها تر
خاطراتت رو غم برد
بی هوس عاشق بود
این دل بیچارم
از هوس تو رفتی
من هنوز بیمارم
بی خداحافظ بود
رفتنت از پیشم
دور میشیو من
بی صداتر میشم
به تو مدیونم من
عشقو یادم دادی
عاشقت بودم من
تو به بادم دادی .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خیانت کرده ای آری
ولی گویم نفهمیدی
بدی از کار من بوده
که تو اینگونه رنجیدی
ز تو قدیس تر هرگز
ندیدم من به جان تو
تو گریه می کنی اما
گمانت هست که خندیدی
وفا را من ز تو دیدم
به اسم بی وفائیها
همین بود آنجه من کردم
همان بود آنچه تو دیدی
چرا بازی کنی با من
خیانت از توئی هرگز
فقط یک لحظه دور از من
به یک بیگانه خندیدی …
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
می روی و در بیراهه ی خیانت گم میشوی
می روی و هر قدمت آفتی است و هر نگاهم شکایتیست
هراس بر وجودم چنگ می زند
مرغ شوم بر ویرانه ها می خواند
سیاهی جان می گیرد
و سایه چرکین خیانت تمامی سطح آبی قلبم را می پوشاند
باتلاق رذالتها تو را می بلعد و تو نیز تمامی روشنی ها را
ومن تنهاتر از هر غروب دیگری دست بر تن خاک می کشم و بنگر بر زبانه های آتش درونم که به کبریت تو جان گرفت و جانم سوزاند. .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
شادیت را ز دور میبینم
بانگ خندان صدایت
بر دلم میکوبد
چه صدای زشتی
چه نوای شومی
مشت بی رحم خیانت
به سرم میکوبد
من از این درد به خود میپیچم
همچو کرمی زخمی
چشم مست تو برای دگری میخندد
و برای من ِ عاشق
درد بی رحم سیاهی ست
که بر این جان ترک خورده روان میسازی
چشم غمگین دلم پر خون است
دل من میشکند از
یاد آن ایّامی
که به روی پدرم جوشیدم
به تن ِ پیر ِ چروکیدۀ او
رخت غم پوشیدم
رسم غفلت این است
گله ای از تو ندارم هرگز
هستیم را به تو بخشیدم لیک
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خیانت دیدم وُ گفتم : تلافی می کنم من هم
اگر با دیگری باشم؛ سبک تر می شود دردم
خیانت کردم اما تو؛ ز من با طعنه پرسیدی :
چرا با اینکه بیزاری دچار ترس و تردیدی؟
خیانت کردی و چون ابر؛ به شَکَّم گریه باریدم
خیانت کردم وُ اشکی به چشمانت نمی دیدم
تلافی کردم و دردی فزون گردیده بر دردم
درونت از غمم خالیست ؛ خیانت من به خود کردم
گناهت گردنم مانده ؛ چه تاوانی که پس دادم
چه کردم با خیالاتم ؛ نخواهد رفت از یادم .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خیانت کرده ام …. آری
و بر عشق تو می خندم
دو چشمت را خودم امشب
به روی خویش می بندم
خیانت کرده ام …. آری
نمی دانی و می گویم
بدان راهی دگر بی تو
برای عشق می جویم
وفایم را ندیدی که
خیانت را ببین حالا
دل تنگم ندیدی که
دل سنگم ببین اما
ندیدی غرق احساسم
ندیدی گریه هایم را
خیانت کرده ام تا تو
ببینی خنده هایم را
خیانت کرده ام …. آری
چه خشنودم که می دانی
مکن اندیشه باطل
که قلبم را بسوزانی
امانت داده بودم دل
به دستانت نفهمیدی؟
چه آوردی به روز دل
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می کنی؟
عاشقم.. با من ازدواج می کنی؟
اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر ساده ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله می شوی
چرک می شوی و تکه ای زباله می شوی
پس برو و بی خیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه ای کنار جعبه اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد…
در تن سفید و نازکش دوید خون درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانه های اشک کاشت
دست از سرم بردار من سیرم
از عشق از عاشق شدن خستم
حال بدی دارم دو سه ماهه
شب تا سحر بیدارم و مستم
این روزها تا صبح می شینم
یک گوشه کنج خونه با دیوار
از هر چه هست و نیست می گویم
لب پشت لب میگیرم از سیگار
من عاشق لبهایی بیرنگم
لبهای تو رنگ جنون داره
من بیرگم! بیروح! بی احساس!
رگهای تو رنگیه! خون داره
دست از سرم بردار من هرگز
دل به کسی دیگه نخواهم داد
یک روز دل بستم به مردی که
دنیامو داده با جنون برباد
یک روزهایی مثل تو بودم
دنبال یک آغوش, یک همدم
دیگه برای مرگ آمادم
این روزها دیگه نمی گردم
دست از سرم بردار من مُردم
من خیلی وقته ساکتم سردم
من خیلی وقته گوشه ای تنها
بچه ها عشق قشنــگ است ولـی
سهم عاشق دل تنــگ است ولـی
بین معشـــوقه و عاشــــق گه گـاه
زندگی صحنه ی جنــگ است ولـی
دل معشـــــوقه و عاشـــــق با هـم
مثل آیینـــــه و سنــــگ است ولـی
با سیــــاهی و سفیــــــدی ترکیـب
عشق یعنی که دو رنگ است ولی
درد بسیــــار شکســــت عشقـــی
بدتـــــــر از زخم پلنــــگ است ولـی
دوستــــــانم همه تان می دانیــــــد
عشق بی زور تفنـــــگ اسـت ولـی
خودمـــــــانیم بـــــــــدون عشقــــی
کـــــــار دنیا همه لنــــگ است ولـی
بچه ها بـا همــــه ی ایـــــن اوصــاف
عشق قشنگه
در پی یار شود پیر و به یارش نرسد
روز و شب منتظر لحظه ی موعود شود
دلخراش است که آخر به مرادش نرسد
در میان همه گل ها ، گل دلخواه خودش
خود بکارد ولی آخر به گلابش نرسد
جان گداز است که شب تا به سحر گریه کند
چه الیم است که معشوق به دادش نرسد
گریه دار است چو بینی دل عاشق خون است
خون به چشمش برسد هرکه به یارش نرسد
*********
سیل آمد کوچه را ویرانه کرد ...
مردمش را با جهان بیگانه کرد ...
هرچه در آن کوی بود از معرفت ...
شست و با خود برد سیل بی صفت ...
از تمام کوچه تنها یک نفر ...
خانه اش ماند و خودش جست از خطر ...
رسم و راه نیک هرجا بود و هست ...
از نهاد مردم آن کوچه است ...
چونکه در اندیشه ام اینگونه ای ...
مدتی است از شکسته شدن این دل گذشته ،
هنوز قطره هایی از اشکهای آن روزها بر چشمانم نشسته ،
حالم بهتر نیست از این دل خسته...
نمیدانم کیستی ، غریبه ای یا آشنایی ، تنها میدانم تو برای دلم یک بی وفایی
نه به فکرت هستم نه در حال فراموش کردنت ، شاید دلم باشددر حال یاد کردنت
یاد میکند از تویی که از یاد بردهای مرا ، از یاد برده ای حتی بی وفایی ات را ،
از یاد برده ای یاد مرا ، سوزاندهای همه خاطره ها را ...
مدتیست از آخرین دیدارمان گذشته، هنوز سرنوشت همه درها را بر رویمان نبسته ،
تا دلم ببیند لحظه رفتنت را ، تا دلم از یاد نبرد که چگونه پشت کردی
به من و با دل سنگت تنهایم گذاشتی و رفتی
آه این دل ،حسرت روزهای با تو بودن است ،
حسرت روزهایی که چه عاشقانه دوستت داشتم ،
برایت میمردم ، و تو نیز بی رحمانه مرا جا گذاشتی
آه این دل ، آخرین نفسهایی است که از عشق تو میکشم ،
آخرین هوایی است که از عشق توجا مانده و
آخرین لحظه هاییست که یاد تو را در دلم تحمل میکنم...
من که هر چه میخواهم فراموشت کنم نمیتوانم ،
کاش مثل تو میتوانستم آنطور فراموش کنم که حتی نام عشق گذشته ات را نیز به یاد نداری...
آنگونه که تو مرا شکستی ، هر سنگدل دیگری بود پشت سرش را هم نگاهی میکرد ،
که حتی لحظه پرپر شدن آن دلشکسته را ببیند ،
تو که مرا شکستی دیگر نگاه نکردی به پشت سرت ،
راه خودت را رفتی و من هم گفتم این دل شکسته ام فدای سرت...
آه این دل به سردی آن لحظه هایی است که گذشته،
اما یادش در قلبم یخ بسته
اگر توانستی:
1) برای آخرین بار با تمام وجودت نگاش کنی
2) برای آخرین بار ببوسیش
3)برای آخرین بار صورتش را نوازش کنی
4)برای آخرین بار دستای سردش را بگیری
5)برای آخرین بار نگاهش را به دفتر خاطرات ذهنت حک کنی
6)برای آخرین بار سرت رابگذار در سینه اش
7) برای آخرین بار به گوشش زمزمه کنی و برایش بگوی دوستش داری
8) برای آخرین بار بگوی با اینکه دیگه هیچ وقت نمیبینیش
ولی همیشه حضورش را حس میکنی
9) برای آخرین بار بگوی هیچ وقت نمیذاری حضورش را در
خاطرت و در اتاقش وخانه کمرنگ شود
10) برای آخرین باربگوی که هیچ چیزی نمی تواند ما رو از هم جدا کند(حتی مرگ هم)
11) برای آخرین بار بگوی جدایی بعد از 20 سال از توبرای من مثل مرگ بوده
12) برای آخرین باربگوی با رفتنت من هستم نابود میشوم
13) برای آخرین باربگوی بدون تو زندگی برای من
14) برای آخرین باربگوی میمانم تا من را یک بار دیگر صدا کنی
15) برای آخرین باربگوی...........
16)برای آخرین باربگوی..........
17) برای آخرین باربگوی..........
18) برای آخرین باربگوی خداحافظ
ما همانیم که به یاد تو هستیم هنوز،از دوری تو جام به دستیم هنوز،در خلوت خویش یاد ما باشکه ما،در خلوت خود یاد تو هستیم هنوز……. !
.
.
.
گرچه از فاصله ماه به من دورتری،ولی انگار همین جا و همین دوروبری،ماه می تابد و انگار تویی می خندی ،باد میاید و انگار که تو میگذری.
.
.
.
میتوانم کسی باشم که آسمانش پرستاره است ، رنگ عشق را ندیده ولی عاشق است.
میتوانم شمعی باشم که عاشق هزار پروانه است ، سوختن پروانه را باور ندارد و مثل خورشیدگرم گرم است.
میتوانم سرابی باشم برای دلها ،زخمی باشم برای دردها ، سنگی باشم برای شکستنها.
میتوانم بشکنم دلها را، به بازیبگیرم قلبها را ، و بسوزانم نامه ها را.
میتوانم دو رنگ باشم یک قلب رنگارنگ داشته باشم ، میتوانم در آغوشها بخوابم و آرام باشم.
در مرامم نیست اینگونه باشم ، دلی سیاه و قلبی پر ازدحام داشته باشم .
آسمانی بی ستاره دارم ، قلبی آواره دارم ، نه شمع هستم و نه خورشید ، من یک دل مهتابی دارم.
من که دلم پر از درد است پس چگونه مرحمی برای دردهایم باشم؟
من که خود یک دلشکسته ام ، در غم عشق نشسته ام پس چگونه باید آرام باشم.
نمیتوانم بنویسم قصه رفتنها ، غرق شدن در سراب دلها را .
مینویسم که اسیر دلهای بی وفا بودم ، هنوز قصه تمام نشده ، من نیز قربانی یک عشق دروغین بودم.
عاشق تو بودن برام افتخاره
اگه تو نباشی دلم بی قراره
دلم بی قراره واسه با تو بودن
می خوام که دستات و بگیرم دوباره
ستاره ی من شو تو شبای سردم
نیستی که ببینی چقدر پر دردم
کجایی عزیزم دنبالت بگردم
بی تو تک و تنهام چاره ای ندارم
از غم نبودت همیشه بیمارم
تو خاطراتم باش تو منو باور کن
حیف که دیگه نیستی
اینجا با من سر کن
دیشب با دوستم رفته بودم رستوان،
روبروی تخت ما یه دختر و پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود،
معلوم بود باهم دوست هستن ،
اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد ،
قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست ،
دختره شروع کرد به آمار دادن،
سرمو انداختم پایین،
دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم.
خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم ،
با نگاهش قبول کرد،
بلند شدن،
پسره جلو رفت که حساب کنه
دختره به تخت ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت.
براش نوشته بودم…
“ خیـــــــلی پستی
خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری صبح بلند شی وببینی که دیگه دوستش نداری....خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی ....خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا ...خیلی سخته اونکسی که اومدوکردت دیوونه هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه...خیلی سخته اگه عمر جادوی شعرت تموم شه نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه ...خیلی سخته اون کسیکه گفت واسه چشمات می میره بره ودیگه سراغی ازتوونگات نگیره ....خیلی سخته نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرتشه ...خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفرشه تازه فردای همون روزدوست عاشقش خبر شه ...خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی وسط راه اما ازعشق،یه کمی ترسیده باشی...خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی ازخودت می پرسی یعنی،میشه اون بره زمانی؟...خیلی سخته توی پاییز باغریبی آشنا شی اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جداشی ...خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اونو ببینه ...خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه چقدر از گریه اون شب،چشم تو سرش شلوغه ...خیلی سخته واسه اون بشکنه یه روز غرورت اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت ...خیلی سخته بودن تو واسه اون بشه عادت دیگه بوسیدن دستات واسه اون بشه عبادت ...خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی تا که بین دوپرستو نباشه هیچ اختلافی ...خیلی سخته اونکه دیروز واسش یه رویا بودیاز یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بود...ی خیلی سخته بر ی یکشب واسه چیدن ستاره ولی تا رسیدی اونجا ببینی روزشددوباره خیلی سخته که من وتو همیشه باهم بمونیم
انقدرعاشق که ندونن دیوونه کدوممونیم
بذار یواش شروع کنم ? همنفس گلم ? سلام
آرزوهام راضی شدن ? دیگه به تن میرسم
گفتم چیا گفتی بهم ? گفتی که آینده داری
دنیا همش عاشقی نیس? گریه داری ? خنده داری
گفتم که گفتی من باشم ? به لحظه هات نمیرسی
به قول دل شاید دلت گرو باشه پیش کسی
خلاصه گفتم که چشات قصد رسیدن نداره
رویاها کاله و دسات خیال چیدن نداره
گفتم که گفتی زتدگیت غصه داره? سفر داره
هم واسه من هم واسه تو با هم بودن خطر داره
گفتم تو گفتی رویاها مال شبای شاعراس
شهامتو کسی داره که شاعر مسافراس
مسافرا اون آدمان که با حقیقت می مونن
تلخیاشو خوب می چشن ? غصه هاشو خوب میدونن
گفتم فقط میخوای واست یه حس محترم باشم
عاشقیمو قایم کنم ? تو طالع تو کم باشم
گفتم که گفتی ما دو تا به درد همنمیخوریم
ولی یه جا مثل همیم ? هردومون ازغصه پریم
گفتم تو گفتی میتونیم یادی کنیماز همدیگه
اما کسی به اون یکی لیلی و مجنون نمیگه
گفتم تو گفتی سهممون از زندگی جدا جداست
حرف تو رو چشم منه اما اینام دست خداس
هرچی که تو گفته بودی گفتم به دل بی کم و بیش
حال خودم ؟ نه راه پس مونده برام نه راه پیش
این حرفای خودت بوده ? از من دیوونه تر دیدی ؟
اصلا نگفتم اینا رو خودت دیدی یا شنیدی
دلم که حرفاتو شنید اول که باورش نشد
ولی نه ? بهتره بگم ? نفهمیدش ? سرش نشد
یه جوری مات و غم زده فقط به دورا خیره شد
رنگ از رخش ? نه نپرید ? شکستو مرد و تیره شد
بلور رویاهام ولی چکید مث خواب تگرگ
آرزوهام از هم ? رسید ته کوچه ی مرگ
راستش ازم چیزی نموند به جز همین جسم ظریف
خوب میدونی چی میکشه غریب تو خونه ی حریف
نگی چرا نوشته هام لطیف و عاشقونه نیست
رویا و آرزوم که هیچ ? حتی دل دیوونه نیست
زیبا باید تنهایی من این نامه رو سیا کنم
رسم گذشته ها میگه باید به تو نگا کنم
حرفاتو گفتم به خودت ? ببینی راستی تو زدی
اصلا توی ذات تو هست ? یه همچی چیزی بلدی ؟
اگر تو بیداری بودم ? بشین میادش خبرم
اگر نگفتی بنویس ? من میخوام از خواب بپرم
دوست دارم ? چه توی خواب چه توی مرگ و بیداری
فدای یه تار موهات ? که تو منو دوس نداری
مواظب آدما باش ? زندگی گرگه زیبا جون
خدای رویای منم ? هنوز بزرگه زیباجون
طعم تلخ واقعیت:عشقت 30تا
بی اف ردیف کرده باشه
كاش می شد نغمه یاران شنید
كاش می شد شور و مستی را چشید
كاش می شد بانگاهش تر شویم
كاش می شد ناز او را هی كشید
كاش می شد عشوه معشوق دید
كاش می شد رنج عشقش را كشید
كاش می شد همچو باران در كویر
با دل و جانش تمنا را كشید
كاش می شد با لبانش یار بود
كاش می شد نوش دارو را چشید
كاش می شد همراه حرف دلش
كاش می شد با دل او زار گریست
كاش می شد غرق خواهش می شدیم
كاش می شد هق هق عاشق شنید
كاش می شد با صدایش مست شد
كاش می شد با حضورش سبز شد
كاش می شد در دلش غوغا بریخت
كاش می شد با لب حسرت گریست
كاش می شد همچون سیاوش بود زار
كاش می شد نغمه هایش را شن
__________yalda_pak________
بشین که حرفای زیادی دارم/ برای تو پیشنهادی دارم/
اگه یه کم چاقی و تیپت بده/ پولتو بیخودی به دکتر نده/
لُپای ابطحی رو دیده بودی؟/ قصهی چاقیشو شنیده بودی؟/
یهو گرفتنش با هیکل بد/ رف تواوین آلن دلون شد اومد /
نگو کسی براش غذا نبرده/ شکندارم تا میتونسته خورده/
رژیم نگیر الان که شیر تو شیره/ بذار رژیم بیاد تورو بگیره/
معجزهی اوین یکی دو تا نیست/ کلّشو بنویسم تو صفحه جا نیست/
یه جاییام هس که تو دنیا تکه/ شنیدم اسم اونجا کهریزکه/
میگن یکی که حاشیه نورده/ رفته و کهریزکو کشف کرده/
کشف اونه که صدا کنه مثل بُمب/ درس مث کشف کریستف کلُمب/
اونجا یه جاییه که «این» «اون» میشه/ کافر اگه بره مسلمون میشه/
فضای اونجا خیلی روحانیه/ پات برسه عوض شدن آنیه/
کشف و شهودی که میگن همینه/ آدم فقط باید بره ببینه/
فک نکنی دارم دروغ میگم هاااا/ کلیپشو نشون دادن تو سیما/
بنده میخوام از سر خیرخواهی/ فراجناحی و خدا گواهی/
نامه بدم به سازمان ملل/ یه نامهی منطقی و مُستدل/
بگم جناب «بان کی مون» هاو آر یو/ بنده ام از ولایت ابر قو/
سران کشورا که جمعن اونجا/ از آسیا گرفته تا اروپا/
کُلّهم اجمعین بخوان یا نخوان/ با «تُوپولُف» همّه رو بفرس بیان/
بگو که سالم برسن به این سر/یا اگه مُردن فبها، چه بهتر/
میخوایم از اینا اعتراف بگیریم/ ما توی اینجورکارا بینظیریم/
فریب انگلیسیا رو خوردیم/ دنیارو دست کافرا سپردیم/
یکیش «حسین باراک اوباما»ی بد/ این آدم سیاهروی مرتد /
من نمیفهمم مگه دینش چشه/ که ول کنه بره مسیحی بشه/
به فرض اگه یه روز همین «جرج بوش»/ بیاد بره اوین میشه مثل موش/
همون کسی که طالبانو میکشت/ ریششو اندازه میگیره با مشت/
ما دلمون میخواد همه خوب بشن/ هیکلای تُپل مث چوب بشن/
__________yalda_pak________::)
شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست
من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز
بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست
غمدیده ترین عابر این خاک منم من
جز بارش خون چشم مرا مشغله اینیست
در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا
مانند کویری که در آن قافله ای نیست
می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس
در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست
شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
هرچند از این ذهن پریشان گله اینیست
دو دلم اول خط نام خدا بنویسم
یا که رندی کنم و نام تو را بنویسم
همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم
ای که با حرف تو هر مسئله ایحل شدنیست
به خدا خود تو بگو نام که را بنویسم
صاحب قبله و قبله دو عزیزاند ولی
خوشتر آن است من از قبله نما بنویسم
آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد
باز غم نامه به بیگانه چرا بنویسم
تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین
قصه ی درد به امید دوا بنویسم
قلمم جوهرش از جوش و جراحت باقیست
پست باشم که پی نان و نوا بنویسم
بارها قصد خطر کردم و گفتی ننویس
پس من این بغض فرو خورده کجا بنویسم
بعد یک عمر ببین دست و دلم میلرزد
که من و تو به هم آمیزم و ما بنویسم
من و تو چون تن و جانند مخواه و مگذار
این دو را باز همین طور جدا بنویسم
شعر من با تو پر از شادی و شیرین کامیست
باز حتی اگر از سوگ و عزا بنویسم
با تو از حرکت دستم برکت میبارد
فرق هم نیست چه نفرین چه دعا بنویسم
از نگاهت به رویم پنجره ای را بگشای
تا درآن منظره ی روح گشا بنویسم
عشق آن روز که این لوح وقلم دستم داد
گفت هر شب غزل چشم شما بنویسم
این روزها¤¤¤¤
اگر خون هم گریه کنی¤¤¤¤
عمق همدردی دیگران با تو¤¤¤¤
یک کلمه است¤¤¤¤
آخـــــــــــی¤¤¤¤
ببین خدایے با دل م چه کردی
این کارا رو با دل دیگه کردی؟
مثہ دل من دلی رو سوزوندی؟
لباس غم به هیچ دل ے پوشو ندی؟
هیچکے مثہ من نازت و خریده؟
هیچکے با رویای تو پر کشیده؟
میشہ بگی چند تا دل و شکستی؟
میشہ بگی تو چند تا دل نشستی؟
دین و مرام و اعتقادت اینہ؟
دوست دارم عاشقتم همینہ؟
دروغ بود هر چے که به من میگفتی؟
همین بود اون وفایے که میگفتی؟
شاید خدا نکرده عاشق شدے؟
عاشق یک دلب ر دیگه شدے؟
برو ولے اینو یادت بمونہ
تو قول دای بے وفای دیوونہ
من نیستم مانند تو، مثل خودم هم نیستم
تو زخمی صدها غمی، من زخمی غم نیستم
با یادگاری از تبر، از سمت جنگ آمدی گفتم
چه آمد بر سرت؟ گفتی که مَحرم نیستم
مجذوب پروازم ولی، دستم به جایی بند نیست
حالا قضاوت کن خودت، من بیگناهم! نیستم
با یک تلنگر میشود، از هم فروپاشی مرا
نگذار سر بر شانهام، آنقدر محکم نیستم
خواندی غزلهای مرا، گفتی که خیلی عاشقم
اما نمیدانم خودم، هم عاشقم هم نیستم
همیشه نمیشه زد به بی خیالی و گفت: تنها اومدم، تنها میرم... یه وقت هائی دل واماندت یه نفــــــــــــــــــــــــــر رو میخواد نه برای یه ساعت، یا یه روز بلکه برای یه عمـــر
همیشــــه تــــو دلــــتگفتــــی : این مگه با چند نفر دوسته که همیشه آنلاینه ؟ یک جمله همیشه یادت باشه: همیشــــه آنــلـایــن تـــریـــن هــــاتنهـــاتــریـنـنـد .
از تنها بودنم راضی نیستم ؛ اما …. خوشحالم که با خیلی ها نیستم
غم و غصه اش قد يك دنيا می شه
ميره يك گوشه پنهون می شينه
اونجا رو مثل يه زندون می بينه
غم تنهايی اسيرت می كنه
تا بخوای بجنبی پيرت می كنه
وقتی كه تنها می شم اشك تو چشام پر می زنه
غم میاد يواش يواش خونه ی دل در می زنه
ياد اون شب ها می افتم زير مهتاب بهار
توی جنگل لب چشمه، می نشستيم، من و يار
غم تنهايی اسيرت می كنه
تا بخوای بجنبی پيرت می كنه
می گن اين دنيا ديگه مثل قديما نمی شه
دل اين آدما زشته، ديگه زيبا نمی شه
اون بالا باز داره زاغه ابرا رو چوب می زنه
اشك اين ابرا زياد ولی دريا نمی شه
غم تنهايی اسيرت می كنه
تا بخوای بجنبی پيرت می كنه//.
در جهان غصه کوتاهی دیوار مخور
حسرت کاخ رفیق و زر بسیار مخور
گردش چرخ نگردد به مراد دل کس
غم بی مهری آن مردم بی عار مخور
راحله دیگه نتونست جلوی افسون چشمهای باربد طاقت بیاره و گفت
باشه عزیزم ، من به خاطر تو از خونه فرار میکنم ، تا بهت ثابت بشه از هیچ کاری برای زنده نگهداشتن عشقمون دریغ نمیکنم . من این سد رو میشکنم و عشقمونو از پشتش آزاد میکنم ... باربد حالا باید چی کار کنم ؟
برق خوشحالی در چشمان باربد نشست
عشق لذتی مثبت است که موضوع آن زیبایی است ، همچنین احساسی عمیق، علاقهای لطیف و یا جاذبهای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و میتواند در حوزههایی غیر قابل تصور ظهور کند.
عشق و احساس شدید دوست داشتن میتواند بسیار متنوع باشد و میتواند علایق بسیاری را شامل شود.
در بعضی از مواقع، عشق بیش از حد به چیزی میتواند شکلی تند و غیر عادی به خود بگیرد که گاه زیان آور و خطرناک است و گاه احساس شادی و خوشبختی میشود. اما در کل عشق باور و احساسی عمیق و لطیف است که با حس صلحدوستی و انسانیت در تطابق است. عشق نوعی احساس عمیق و عاطفه در مورد دیگران یا جذابیت بی انتها برای دیگران است. در واقع عشق را میتوان یک احساس ژرف و غیر قابل توصیف دانست که فرد آنرا دریک رابطه دوطرفه با دیگری تقسیم میکند. با این وجود کلمه «عشق» در شرایط مختلف معانی مختلفی را بازگو میکند: علاوه بر عشق رومانتیک که ملغمهای از احساسات و میل جنسی است، انواع دیگر عشق مانند عشق افلاطونی ، عشق مذهبی ، عشق به خانواده را میتوان متصورشد و درواقع این کلمه را میتوان در مورد هرچیز دوست داشتنی و فرح بخش مانندفعالیتهای مختلف و انواع غذا به کار برد.
عشق به هنر يكی از جلوههای عشق است.( بوسه اثر گوستاو کلیمت)
فهرست مندرجات
*. ۱ ریشهٔ واژه
*. ۲ بررسی معنی
*. ۳ انواع عشق
*. ۴ دیدگاههای علمی
*. ۵ منشا شیمیایی
*. ۶ دیدگاههای فرهنگی
*. ۷ دیدگاههای مذهبی
*. ۷.۱ اسلام
*. ۷.۲ مسیحیت
*. ۸ مباحث مربوط به تعریف عشق
انواع عشق
*. عشق حیرانی - اصطلاح حیرانی (Agape) توسط مسیحیان اولیه (و به خصوص یونانیان، ریشه این کلمه یونانی است) برای اشاره به پذیرش بی قید و شرط و دوست داشتن یک فرد اطلاق شدهاست. این نوع از عشق
هر شکایت از زبان یک نی است امتحانات شما وقتش کی است؟! امتحان گفتی زبانم لال شد یک تریلی هندوانه بار شد! کاش سوزن هم شبیه میخ بود امتحان یک قصه در تاریخ بود کاش می شد بنده رازی می شدم عاشق درس ریاضی می شدم کاش توی خانه مان فانوس بود همکلاس بنده جالینوس بود! من همیشه یاد توپ و تیله ام کشته موی سر گالیله ام کشته سقراط های فلسفه می شوم از تنبلی اخر خفه. کشته افسانه و اسطوره ام کشته انگور سبز و غوره ام کشته هر صفحه ای از فارسی شعر فردوسی و رنج سال سی بس که می خوانی حساب و هندسه نمره هایت می شود پنجاه و سه من خودم مثل ارسطو بوده ام عشق اواز پرستو بوده ام اطلاعاتم اگر کافی نبود معذرت!تقصیر جغرافی نبود! مثنوی با سوژه درسی بگو درس من صبحانه و ناهار و شام ! ((پس سخن باید کوتاه کرد والسلام))
...